تربیت دینی، تربیت لیبرال
اشاره
مقاله حاضر در صدد مقایسه دو رویکرد «دینی» و «لیبرال» به مسئله تعلیم و تربیت است. حضور مفهوم «جامعه مدنی» در عرصه فرهنگی اخیر کشور اسلامی و نقش لیبرالیسم به عنوان یکی از ارکان اصلی این پدیده ضرورت چنین بحثی را ایجاب میکند. شیوههای تعلیم و تربیت دینی از سوی لیبرالیسم و تعلیم و تربیت لیبرال مورد نقد و تهاجم است، و از سوی دیگر، پایههای ارزشی لیبرالیسم از سوی دینباوران مورد سؤال قرار میگیرد. این نوشتار ابتدا به بررسی مبانی ارزشی لیبرالیسم و انتقادات آن از دین میپردازد و سپس تحلیلی پیرامون مفهوم و اصول تعلیم و تربیت دینی در مقابله با تعلیم و تربیت لیبرال ارائه میدهد.
تربیت لیبرال
تعلیم و تربیت لیبرال (1) از سابقه طولانی برخوردار بوده و هر زمان معنای خاصی از آن اراده شده است. در فلسفه ارسطو تربیت آزادگان و آزادزادگان مراد بود. در قرون وسطی به تربیتی گفته میشد که در تهذیب نیروهای روانی نقش ایفا مینمود. در فلسفه جاندیوئی تربیتی لیبرال نامیده میشود که به آزادی دانشآموز منجر گردد و بالاخره، درمیان عامه به تربیت عمومی اطلاق میشود. (2)
برای پرهیز از هرگونه تعصب احتمالی در ارائه تعریف از تعلیم و تربیت لیبرال، این بخش از نوشتار را به بررسی مقاله ج. با عنوان «ارزشهای لیبرال و تعلیم و تربیت لیبرال» (4) اختصاص میدهیم. وی، که عمده مطالعاتش پیرامون مسائل فرهنگی و ارزشی در تعلیم و تربیت دور میزند ودرزمینه تعلیم و تربیت اسلامی نیز تحقیقات و نوشتههایی دارد، معتقد است که ارزشهای تعلیم و تربیت هر جامعهای زمانی کاملا قابل فهم میباشد که از قبل ارزشهای پایهای آن جوامع بررسی و شناخته شده باشد. بر همین اساس، در مقاله مذکور ابتدا به بررسی لیبرالیسم - که به عقیده وی ارکان اولیه ارزشها را در جوامع غربی پایهگزاری کرده است - و ارزشهای ریشهای آن پرداخته است و آنگاه، تاثیر ارزشهای مذکور بر تعلیم و تربیت غربی را مورد بررسی قرار داده است. در پایان مقاله نیز به بررسی دیدگاههای مخالف لیبرالیسم و از جمله دیدگاههای دینی پرداخته است. در اینجا، مروری بر مقاله ج. مارک هالستد در سه بخش خواهیم داشت:
الف) مبانی ارزشی لیبرالیسم;
ب) مبانی ارزشی تعلیم و تربیت لیبرال;
ج) دیدگاههای مخالف تعلیم و تربیت لیبرال.
الف) مبانی ارزشی لیبرالیسم
هالستد بر این عقیده است که علیرغم برداشتهای متفاوت و وجود دیدگاههای مختلف پیرامون مفهوم لیبرالیسم، میتوان یک سری ارزشها را به عنوان، ارزشهای محوری این دیدگاه معرفی نمود. سه ارزش محوری لیبرالیسم در مرحله اول عبارتند از:
1- آزادی فردی (Individual Liberty) (آزادی عمل و آزادی از قید و بند به هنگام دنبال کردن نیازها و علائق شخصی);
2- تساوی حیثیت و حرمت (Equality of respect) برای همه افراد درساختار تئوریک و عملی جامعه (عدم تبعیض);
3- عقلانیت پایا (Consistent rationality) (بنا نهادن تصمیمات و فعالیتها بر توجیهات عقلانی و منطقی منسجم).
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علی ( سه شنبه 89/1/3 :: ساعت 7:11 عصر )
اصول تربیت دینی
علاوه بر اصول عمومی در تعلیم و تربیت،هر بعد خاصی از ابعاد آموزشی و تربیتی نیز اصول ویژه خود را میطلبد. عمدهترین اصل تربیتی در بحث تربیت دینی را در مرحله اول باید در خود مفهوم تربیت دینی جستجو کرد. گفته شد که تربیت دینی به معنای شکوفا شدن،ظاهر شدن و بالفعل شدن تواناییهاست. یعنی کار اصلی مربی این است که استعدادهای درونی مخاطب مورد تربیت را شکوفا سازد، باید زمینهای برای او فراهم آورد تا آنچه را در درون دارد به فعلیت رساند. تربیت صرفا یک سری آموزشها و محفوظات و تقلیدها نیست. اگر در باب تربیت امر آموزش هم مطرح میشود و به اصطلاح« تعلیم» را با« تربیت» همراه میکنیم و« آموزش» را در کنار «پرورش» قرار میدهیم،برای این است که از آموزش به عنوان ابزاری جهت پرورش استفاده میکنیم. آموزش وسلیهای است که از طریق آن استعداد کودک شکوفا شده و قوهها به فعلیتبرسد و لذا نمیتوان آموزشی را که به این نتیجه مهم نرسد،موفق نامید،هر چند محفوظات و یادگیری متربی صد من کاغذ باشد. این امر بویژه در باب تربیت دینی حائز اهمیت است. آموزش اصول و مفاهیم دینی، آموزش امور عبادی و مسائل و احکام و امثال آن و درج کتاب درسی «تعلیمات دینی» در برنامه درسی مدارس چنانچه زمینهای باشد تا دانشآموز،در پایان یک دوره مثلا پنجساله ابتدایی به درجهای برسد که بر اساس سن خود برداشتی از الوهیت و عبودیت و رابطه عبد و مولی داشته باشد،این آموزش،آموزش موفقی شمرده میشود و میتوان گفت در اینجا تربیت دینی انجام گرفته است. اگر کودک و نوجوان به این مرحله از تربیتبرسند،در آینده نیز بطور خودکار مسئله را پیگیری میکنند و اگر امر بر غیر این روال باشد و نتیجه آن صرفا برخی محفوظات باشد که آن هم پس از مدتی به فراموشی سپرده شود،باید چارهای دیگر اندیشید. البته ما به دنبال حذف این آموزشها نیستیم هر چند از آنها هم گریزی نیست،اما باید توجه داشت که آموزش وسیله تربیت است. به عبارت روشنتر و در یک بررسی عینی میگوییم، دانشآموزی که چند سال تحصیلی را پشتسر نهاده است، چنانچه در حد رشد شناختی خود، خداشناس شده باشد، این دانشآموز باید در درس تعلیمات دینی موفق تلقی شود هر چند نمرات درسی مربوطه ضعیف باشد،و بالعکس اگر محفوظات خوبی دارد و بالتبع نمرات خوبی دارد،اما در ارتباطش با خداوند و فهم از جهان هستی رشد نداشته است، باید او را در این بعد ضعیف شمرد. خلاصه این که از جمله اصلیترین شیوههای تربیت دینی این است که به جای اصرار بر یادگیریهای طوطیوار،سعی بر شکوفا نمودن فطرت الهی داشته باشیم.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علی ( سه شنبه 89/1/3 :: ساعت 7:11 عصر )
راههای مقابله با تهاجم فرهنگی
با کنکاشی فشرده در زمینه ها، ابزار و شیوه های یورش فرهنگی راههای رویارویی با آن آشکار می شود، ولی بر شمردن مؤ ثرترین آنها می تواند چونان تذکاری مؤ منان را سودمند افتد و ایشان را در این نبرد مقدس یاری دهد. بر این اساس ، مهمترین این راهها از نظر ثمر دهی و کارآیی به قرار زیر است :
1) شناخت فرهنگ و اهداف دشمن در تهاجم فرهنگی
بی تردید شناسایی دشمن و برآورد اهداف ، توان و تفکر وی ، از الفبای مبارزه به شمار می آید، که پیش از برداشتن نخستین گام باید بدان پرداخته شود. برای رویارویی با یورش فرهنگی نیز باید فرهنگ دشمن و ویژگیهای آن مورد بررسی دقیق قرار گیرد.
چنین تحقیق وسیع و همه جانبه ای ، اندیشمندان را در شناخت درست رد پای انحراف یاری می دهد از سوی دیگر، اهداف دشمن ، ابزار و شیوه های وی نیز باید در این یورش شناسایی شود. آگاهی از ابزار و شیوه های مورد استفاده یورشگران می تواند مسؤ ولان و رزمندگان جبهه فرهنگی را در خلع سلاح مهاجمان کمک کند و نقشه های آنان را خنثی سازد. آشنایی با هدفهای تهاجم دشمن نیز بسیار ارزنده و حایز اهمیت است . زیرا در سایه شناسایی اهداف و مقابله اصولی با آن می توان از آسیب پذیری اقشار مختلف جامعه در برابر توطئه دشمن جلوگیری کرد.
از این رو سزاوار است چشمهای بیدار و جستجو گری وجود داشته باشد تا ضمن شناسایی اهداف ، ابزارها و شیوه های مورد استفاده دشمن در این زمینه ، هر گونه تغییر روشی را نیز برای مردم و مسؤ ولان یاد آور شود.
2) تقویت بینش دینی و سیاسی
یقین به حقایق با عظمتی چون آفریدگار جهان ، پیامبران الهی و رستاخیز نوعی تعهد در انسان پدید می آورد و میزان مصونیت او را در برابر یورش فرهنگی بیگانگان افزایش می دهد. به عبارت دیگر، تقویت باورهای دینی و پی ریزی بینشی درست در زمینه مذهب و سیاست می تواند چون سنگری نفوذناپذیر مردم را در برابر بمباران فرهنگی دشمن محافظت نماید و سودجویان غرب را ناکام و ناامید سازد. بی تردید، چنین ایمانی جامعه را به جهت گیری صحیح رفتاری رهنمون می شود و از کژ روی و ناهنجاریها باز می دارد.
قرآن کریم در این باره می فرماید :
« ... یهدیهم ربهم بایمانهم ... » پروردگارشان به سبب ایمانشان هدایتشان می کند.
نگاهی به سرنوشت اندیشمندانی که سالها در اروپا و امریکا به کسب دانش و تخصص پرداخته و پای بندی خود را به اصول اعتقادی و مبانی فکری اصیل خود همچنان حفظ کرده و پس از بازگشت به میهن اسلامی نیز مردم را به پیروی از آن فرا خواندند بخوبی روشنگر این حقیقت است که ایمان درست و اعتقاد راسخ به اصول دین ، انسان را در برابر امواج فساد غرب مقاوم می سازد. بر این اساس ، دستگاههای مذهبی چون حوزه های علوم دینی رسالتی سخت عظیم را بر عهده دارند. و باید پرداختن به اصول دین و تقویت باورهای مردم را بیش از همیشه مورد توجه قرار دهند.
البته در کنار پرورش نهال ایمان در دلهای مردم ، آگاه ساختن آنان به مسائل سیاسی روز و تبیین هدف شوم دشمن در یورش فرهنگی نیز ضروری است .
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علی ( سه شنبه 89/1/3 :: ساعت 7:11 عصر )
نقش صله رحم در بهداشت روانی
محمدرضا احمدی در یک طبقه بندی کلی مجموعه معارف اسلام را به سه بخش عمده تقسیم کرده اند. این سه بخش کلی که دیدگاه مشهور کارشناسان علوم اسلامی است عبارتند از: 1. اصول عقاید 2. احکام 3. اخلاق. بخش اول (اصول عقاید) را یک سلسله بینش ها و نگرش های کلی نسبت به جهان و انسان و کل هستی تشکیل می دهد.
بخش دوم. (احکام) دستورالعمل هایی است که به فعالیت های خارجی و عینی انسان اعم از امور دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی مربوط می شود و بخش سوم (اخلاق) شامل ویژگی ها و خصلت هایی است که هر فردی در راه دستیابی به کمال، باید خویشتن را به آن خصلت ها بیاراید و از اضداد آن دوری گزیند; چه این که این هدف با خودسازی و مراقبت از نفس تحقق می یابد. با توجه به این تقسیم بندی و با توجه به این که اسلام دینی است جاودانه و جهانشمول، مجموعه برنامه های آن می تواند تأمین کننده سلامت و سعادت هر انسانی در طول تاریخ و در هر مکان و در تمام فرهنگ ها باشد. به عبارت دیگر، اسلام مکتبی است جامع و واقع گرا و منطبق بر شرایط وجودی انسان; یعنی به همه جوانب نیازهای انسانی اعم از شناختی، عاطفی، جسمانی و فردی و اجتماعی، دنیوی و اخروی و... توجه لازم و کافی شده است. این حقیقت را می توان در آیه 30 سوره روم جستوجو کرد و به آن دست یافت; آنجا که می فرماید: «تمام توجه خویش را کاملاً به دین معطوف ساز، در حالی که حق گرا هستی (این آفرینش خداوند است) که در آفرینش خدا دگرگونی و تبدیلی نیست. این دین قیّم خداست ولی بیش تر مردم آگاه نیستند.» بنابراین، توجه کامل و حق گرایانه به دین، چیزی است که خداوند و خالق هستی، انسان را بر آن سرشته است; دین، فطری و مطابق سرشت و نوع خلقت انسان است. احکام و قوانین و دستورالعمل های دین موافق و هماهنگ با سرشت آدمی است. پس اگر دستور دینی می گوید: «خوراکی پاکیزه بخورید و از غذاهای آلوده بپرهیزید» به یک خواست فطری انسان توجه نموده است و اگر می گوید در برابر آفریدگار خویش متواضع باشید و او را بپرستید، نیاز سرشتی دیگری را مدنظر داشته و اگر لزوم احسان به هم نوعان، نیکی به پدر و مادر و ارتباط با خویشاوندان و صله رحم را عنوان می کند، مقتضای دیگری است که در نهان و سرشت و نوع خلقت انسان به ودیعه گذاشته شده است. به طور کلی، تمام احکام و دستورات دینی به گونه ای طراحی و برنامه ریزی شده است که مطابق و موافق خواست فطری و مقتضای سرشت انسان است; چیزی است که ما آگاهانه یا ناآگاهانه آن را خواستاریم، اگرچه به آن توجه و التفات نداشته باشیم.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علی ( سه شنبه 89/1/3 :: ساعت 7:11 عصر )
صله رحم و فرایند جامعه پذیری
یکی از مفاهیم مهمی که مورد تأکید روان شناسان رشد اجتماعی می باشد، فرایند جامعه پذیری (Socialization) فرد است. الگوی کامل و صحیح رشد و تحول در انسان که یک حرکت بسیار پیچیده است از تعامل چندین فرایند به وجود می آید. این فرایندها عبارتند از: 1. فرایند زیستی، یعنی تغییرات طبیعی و بدنی; 2. فرایندهای شناختی، یعنی تغییرات در تفکر ادراک و زبان; 3. فرایندهای اجتماعی که تغییرات در روابط اجتماعی فرد با دیگران، عواطف و شخصیت فرد را در بر می گیرد. به عبارت دیگر، منظور از رشد اجتماعی نضج فرد در روابط اجتماعی است به گونه ای که بتواند با افراد جامعه اش هماهنگ و سازگار باشد. هنگامی فرد را «اجتماعی» می خوانند که نه تنها با دیگران باشد، بلکه با آنان همکاری کند. به بیان دیگر، جامعه پذیری به آن شکل یادگیری گفته می شود که فرد به سازگاری با جامعه و محیط فرهنگی خویش دست یابد. در ابتدا پدر و مادر و محیط کوچک خانواده، سپس گروه همسالان و دیگر افراد جامعه در رشد اجتماعی فرد تأثیر گذارند و از آنجا که روان شناسان اساس اجتماعی شدن فرد را همانندسازی می دانند، هرچه روابط خانوادگی و گروه های اجتماعی و از جمله معاشرت ها و پیوندهای فامیلی بیش تر شود، این فرایند بهتر شکل خواهد گرفت. هارلوک یکی از عوامل مؤثر در پایداری اولیه رشد را روابط اجتماعی می داند و می گوید: روابط اجتماعی مساعد با دیگران، مخصوصاً با اعضای خانواده، کودک را تشویق می کند که علاقه به ارتباط با دیگران و اجتناب از خود محوری را در خود رشد دهد و این نیز به سازگاری شخصی و اجتماعی مطلوب خواهد انجامید. خویشاوندان و اقوام در پرتو ارتباطات خود با یکدیگر به خوبی و شایستگی می توانند با ایجاد فضای صمیمی و گرم بین خود و احترام متقابل به یکدیگر و از طریق همانندسازی، الگو و سرمشق مناسبی برای کودکان، نوجوانان، و جوانان خانواده گسترده خویش باشند; چرا که بخش مهمی از آنچه شخص یاد می گیرد از طریق تقلید و الگوگیری از دیگران است; همان طور که بندورا، نطریه پرداز یادگیری اجتماعی، بر این موضوع تأکید میورزد. در واقع، افراد در روابط خود با یکدیگر با مشاهده اعمال و رفتار گروه اجتماعی فامیلی و تجزیه و تحلیل آن، نگرش ها و ارزش های خویش را سامان می دهند و به یادگیری رفتارها و الگوهای رفتاری می پردازند و چگونگی کنش اجتماعی، آداب و رسوم برخورد با دیگران، خوش رفتاری و خلق و خوی پسندیده را فرا می گیرند. از منظر دینی نیز ما بر این باوریم که صله رحم و روابط خانوادگی و فامیلی سبب نیکوشدن خلق و خوی انسان می شود. امام صادق(علیه السلام)می فرماید: «صلة الارحام تحسن الخلق» ; معاشرت با ارحام موجب می شود خلق و خوی فرد نیکو شود.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علی ( سه شنبه 89/1/3 :: ساعت 7:11 عصر )
ظهور عواطف انسانی 1
[مقدّمه]
مشاهده نوزادان تازه متولد شده، نشان می دهد که رفتار عاطفی نسبتاً اندکی در آنها وجود دارد. آنها گریه می کنند; هنگام درد، تنهایی یا نیاز به غذا و مراقبت، پریشان به نظر می رسند. آنها نگاهی مهربان دارند و در عالم خود به اشیا و اطرافیان خیره می شوند. آنها ظاهراً به صدا گوش می دهند، به اشیا می نگرند و به تأثیرات قلقلک پاسخ می دهند. به علاوه، به نظر می رسد آنها عواطف مثبتی مانند شادی، و رضایت مندی را (از خود) بروز می دهند. وقتی تغذیه آنها موقتاً قطع می شود یا تغییر می کند، دست و پا می زنند، لبخند می زنند و احساس رضایت می کنند. اگرچه از نظر نشستن، خوابیدن و حتی چهره، حالت های زیادی از خود بروز می دهند، (اما) مجموعه عواطف غیر وابسته ای که آنها به نمایش می گذارند نسبتاً اندک است. با این وجود، در طول ماه ها و در حقیقت، تا پایان سه سالگی، همین کودکان عواطف فراوانی را ابراز می کنند و در واقع، بعضی ها عقیده دارند که تا این سن، می توان گفت تمام عواطف بزرگ سالی در آنها به وجود آمده است. (لوئیس، 1992) در طول سه سال، بروز و میزان عواطف انسانی از کم به زیاد تغییر کرده است. برای درک این رشد سریع، ضروری است موضوعاتی را که به بیان دقیق رشد عواطف کمک خواهد کرد، مورد توجه قرار دهیم. اولین موضوع تحت عنوان «مکان شناسی 3 ویژگی های عاطفی» مطرح است. در درون این بحث، رشد خصیصه های مذکور مورد ملاحظه قرار گرفته است. سرانجام به توالی رشدی در طول این سه سال از زندگی نیز توجه شده است.
مکان شناسی عاطفه
برای بحث درباره موضوعات رو به رشد، شامل تحقیق در زمینه عاطفه، آنچه حایز اهمیت است اینکه ابتدا روشن شود منظور ما از واژه «عاطفه» 4 چیست. واژه عاطفه مانند واژه «شناخت» به دسته ای از محرک ها، رفتارها، حالات و تجربیات اشاره دارد. اگر ما بین این خصیصه های عاطفه فرق نگذاریم، تحقیق در زمینه آنها و رشد آنها با مشکل مواجه می شود. برای نمونه، زجونک (Zajonc, 1982) ثابت کرد که عواطف می توانند بدون شناخت ها رخ دهند، در حالی که لازارس ( Lazarus,1982) ثابت کرد که عواطف مستلزم شناخت اند. همان گونه که خواهیم دید، هر یک از این دو، سیمای متفاوتی از زندگی عاطفی را بیان کرده اند. به همین سبب، هر یک توانسته به دیدگاهی کاملا متضاد با دیگری دست یابد، بدون اینکه استدلال مربوط به خود را به خطر اندازد. دلیل این امر کاملا ساده است: آن گونه که خواهیم دید، زجونک از عواطف به عنوان حالت ها، بحث می کرد، در حالی که لازارس به عنوان تجربه. به عبارت دیگر، زجونک عاطفه را حالت می پنداشت، در حالی که لازارس آن را تجربه می انگاشت.
محرک های عاطفی
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علی ( سه شنبه 89/1/3 :: ساعت 7:11 عصر )
حالت های عاطفی
حالات عاطفی ساختارهایی انتزاعی اند. این حالات به مجموعه تغییرات در فعالیت جسمی / فیزیولوژی عصب تعریف شده اند. حالات عاطفی می توانند بدون ارگانیسم هایی که قادرند این حالات را درک کنند، رخ دهند. افراد می توانند تحت تأثیر یک محرک خاص گرسنه باشند اما هنوز آن حالت گرسنگی را درک نکرده باشند. یک حالت عاطفی ممکن است مستلزم تغییراتی در پاسخ های هورمونال و فیزیولوژی عصب، و نیز تغییراتی در رفتار چهره ای، بدنی و گفتاری باشد. دو دیدگاه در ارتباط با حالات عاطفی وجود دارد. بر اساس نظریه نخست، این حالات با گیرنده های خاصی در ارتباطند; علاوه بر این، آنها فعالیت مربوط به این گیرنده ها را تنظیم می کنند. (ایزارد Izard، تامکینز، 1962ـ1963) در دیدگاه دوم، حالات عاطفی در ارتباط با گیرنده ها نیستند و تحولات خاصی به وجود نمی آورند; در عوض، آنها گرایش های پاسخ کلی هستند که با شناخت های خاصی در ارتباطند. (ماندلر Mondler، 1975، 1980; اُرتونی Ortony، کلور Cloreو کالینز Collins، 1988; اسکاتر Schachter و سینگر Singer، 1962)
در دیدگاه نخست، اصل بر این قرار گرفته که حالات عاطفی خاص، مؤلفه های فیزیولوژیکی به همراه دارند و نیز به صورت رفتاری های چهره ای و بدنی بیان شده اند. شباهت یکسانی بین عاطفه، مانند خشم، ترس، افسردگی یا شادی، و حالت خاص درونی وجود دارد. این دیدگاه مربوط به حالات عاطفی خاص، از زمان تدوین اولیه نظریه داروین (1965 / 1872)، به عنوان اساس آنچه که به اعتقاد ما شباهت بین عواطف خاصی که تجربه می کنیم و عملکردهای جسمانی ما مطرح می باشد، به کار رفته است. آنها حالات انتزاعی اند. به جز برای بیان حالات بدنی و چهره ای، هیچ شباهت یکسانی بین چنین تغییرات و عواطف فیزیولوژیکی انتزاعی یافت نشده است. دانشمندانی که عملکرد مغز را بررسی کردند (دیویدسون Davidsonو فاکس Fox، 1982; نلسون Nelsonو باسکت Bosquet، 2000; نلسون و بلوم Bloom، 1977) و کسانی که به بررسی تغییرات دستگاه عصبی خودکار خاص پرداختند، برخی شباهت های بین حالات درونی خاص و عواطف خاص را ثابت کردند. با این وجود، شاهدی برای حالات خاص وجود ندارد.
نظریه های غیرحالتی ماهیتاً شناختی، کمتر به شباهت خاص بین حالت درونی و عواطف استدلال می کنند، در عوض، فعالیت شناختی در نظر آنها معین کننده عواطف خاص است. چه مدل های انگیختگی کلی، مانند مدل اسکاتر و سینگر (1962)، و چه مدل های نظریه شناختی، بر طبق مبنای اصلی خود وجود حالات خاص را انکار می کنند; در عوض (در نظر آنها) عواطف معلول اندیشیدن است. (اُرتنی، 1988)
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علی ( سه شنبه 89/1/3 :: ساعت 7:11 عصر )
حیا و خودآرایی و نقش آنها در سلامت روانی زن
مقدّمه
زنان به عنوان نیمی از پیکره جامعه نقش بسیار مهمی در ایجاد و گسترش عفّت، پاکدامنی و اخلاق در بین جوامع بشری دارند. عفّت و حیای زن، که یکی از مهمترین عوامل حفظ و بقای عفّت عمومی است، نه تنها در تمام ادیان و مذاهب الهی مورد تأکید قرار گرفته، بلکه عقول و افکار بشری نیز آن را مورد تأیید قرار دادهاند.
از نظر اسلام، اهمیت این موضوع به حدّی است که برخی روایات آن را «تمام دین» میدانند. در روایتی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) آمده که فرمودند: «اَلْحَیاءُ هُوَ الدینُ کُلُّهُ»؛ حیا تمام دین است.1
امام علی(علیهالسلام) نیز در مورد عفّت و پاکدامنی میفرماید: «عفّت و پاکدامنی منشأ هر خیری است.» به همین منظور، در تمام ادیان و مذاهب آسمانی، «اَلعِفَّةُ رَأسُ کُلِّ خَیْر»2 قوانین گوناگونی برای حفظ و بقای عفّت و حیای عمومی وضع شدهاند، که «حجاب» و پوشش زن از جمله آنهاست.
«حجاب»، که به معنای پوشیدن تمام بدن و زیباییهای ظاهری زن در برابر مردان بیگانه است، برای پیشگیری و مهار برخی گرایشها و رفتارهای خودنمایانه و وسوسهانگیز میباشد. این در حالی است که زنان به طور طبیعی دوست دارند در برابر جنس مخالف خودآرایی کنند و زیبایی زنانگی3 خود را به نمایش بگذارند.
حال این سؤال پیش میآید که این قانون اسلامی تا چه اندازه با طبیعت زن سازگار است؟ آیا تبرّج و جلوهگری از نظر اسلام و علم بکلی مردود است، یا برای آن قانونی وجود دارد؟ اگر در وجود زن غریزهای تحت عنوان «تبرّج» وجود دارد، روشهای رشد و پرورش این غریزه چیست و چه کارکردی در زن و حفظ سلامتی او میتواند داشته باشد؟ چگونه میتوان غریزه تبرّج را با حیا، که یک ویژگی فطری در زن است، جمع کرد؟ آیا حجاب و پوشش به معنای نادیده گرفتن این غریزه نیست؟ آیا همانگونه که عدهای از مخالفان حجاب میگویند، این محدودیت مانعی برای رشد عاطفی و روانی زن محسوب میشود، یا به عکس، در جهت سلامت روانی اوست؟
اهمیت بررسی این موضوع واضح و روشن است؛ زیرا اولا، حجاب و پوشش زن به طور یقین، یکی از محکمترین سنگرهایی است که مسلمانان، به ویژه جوانان، را از فساد و فحشا حفظ میکند و سدی آهنین در برابر نفوذ و تهاجم فرهنگی دشمنان اسلام است. به همین دلیل، همانگونه که رهبر فرزانه انقلاب بارها فرمودهاند، بر همه ما تکلیف است در مقابل این تهاجم همهجانبه هشیار باشیم و با آن مقابله کنیم.
ثانیا، ارتباطی که مسئله حجاب و عفت از یک سو و گرایش دایمی زن به تبرّج و جلوهگری از سوی دیگر با سلامت روانی او دارد به موضوع اهمیّت بیشتری میدهد؛ زیرا پر واضح است که به لحاظ نقش مهم و حساسی که زن در حیات جسمی و روانی انسانها دارد، بحث و بررسی در مورد مؤلّفههای سلامت روانی او لازم و ضروری به نظر میرسد.
اما به دلیل آنکه دین اسلام به بهداشت و سلامت روانی افراد اهمیت زیادی داده است و حتی نتیجه نهایی عبادت و بندگی را رسیدن به «نفس مطمئنه» میداند و فقط کسانی را که دارای قلب و روانی سالمند، اهل نجات و خوش عاقبت میداند،4 مطمئنا در تمام احکام و قوانین خود و از جمله، لزوم پوشش و حفظ عفّت فردی و عمومی، به نقش آنها در روح و روان افراد توجه کرده و بهترین نسخه را برای سلامتی و سعادت جوامع بشری ارائه داده است.5
غریزه تبرّج و خودنمایی
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علی ( سه شنبه 89/1/3 :: ساعت 7:11 عصر )
حیا و سلامت روانی
شکی نیست که وجود حیا در زن تأثیرات بسیار مثبتی بر روح و روان وی دارد. عفاف و پوشیدگی همچون سد و حفاظی است که زن در سایه آن از هر ذلّت و تحقیری در امان میماند. دین اسلام با واجب کردن حجاب، نمیخواهد زن بازیچه دست شهوتپرستان باشد و ارزش او به میزانی تنزّل کند که تنها وسیلهای برای اطفای شهوات به حساب آید. اسلام خوشیهای مشروع را برای زن میپسندد و البته تأمین آن را در سایه حیا و عفت قرار میدهد. عفاف، که ثمره حجاب و پوشش است، عامل آرامش و سکون انسان و دور ماندن او از عوامل اضطراب و در نهایت، موجب رضایت وجدان است. چه بسیارند عوامل ناامنی فکری و ذهنی که عفاف مانع بروز آنهاست. عفاف موجب احساس امنیت و شرف آدمی است و باعث میشود که آدمی بتواند در طول حیاتش درست فکر کند و نیکو تصمیم بگیرد.
زن به دلیل اینکه عواطف و احساسات قویتری نسبت به مرد دارد، از نظر روانی نفوذپذیرتر از مرد است؛ یعنی بیش از مرد از عوامل بیرونی متأثر می شود. این تأثّر و نفوذپذیری وقتی از یک منبع، یعنی از سوی شوهر باشد، باعث میشود وحدت و یگانگی روانی زن حفظ شود، ولی وقتی زن بدون حجاب در اجتماع مردان نامحرم حاضر میشود، به آسانی تحت تأثیر روانی و عاطفی آنان قرار میگیرد و وحدت روانی او از بین میرود و با از بین رفتن وحدت روانی، دچار اضطراب و آشفتگی میشود.46
در منابع اسلامی، درباره برخی از آثار روانی حجاب و بیحجابی مطالب زیادی وجود دارند؛ مثلا، در آیه 60 سوره «نور» درباره فلسفه حجاب میفرماید: (وَ اَنْ یَسْتَعْفِفْنَ خَیْرٌ لَهُنَّ)؛ و اگر «زنان» خود را بپوشانند برای آنها (خیر) بهتر است. کلمه «خیر»، که به معنای سود و نفع است، به دلیل اطلاقش، هم شامل نفع مادی میشود و هم نفع معنوی. در آیه 53 سوره احزاب، سود و نفع حجاب مشخصتر بیان شده است: (ذلِکُمْ اَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ) این کار (حفظ حریم بین زن و مرد) برای پاکی دلهای شما و آنها بهتر است. بنابراین، میتوان گفت: طبق این دو آیه، اثر مهم حجاب برای زن، طهارت و پاکی قلبی است که مقدّمهای برای رسیدن به سلامت قلبی (قلب سلیم) است و در روانشناسی، از آن به «سلامت روانی» تعبیر میشود.
همچنین در آیه 30 سوره «نور» درباره تأثیر حفظ عفّت مرد به واسطه نگاه آلوده نکردن به زن میفرماید: (وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ اَزْکی لَهُمْ)؛ و عفاف خود را حفظ کنند. این برای آنان پاکیزهتر است.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علی ( سه شنبه 89/1/3 :: ساعت 7:11 عصر )
.::مرجع کد آهنگ::.
.::دریافت کد موزیک::.